ای دوست از جوهر عشقی که بر اریکه هستی پاشیده ای دانا در وادی حیرت جان سرسپرده ونادان در پهنه محبتت سرگردان گشته.
ای دوست به کدام سو بنگرم که شرمندگی مرا گم نکند به کجا قدم نهم که سرگردانی خاک راهم مبرد به کدامین زبان شکر آورم که بر شکر زبان شکری است.
باکدامین دست حاجت خواهم که بر دستانم حاجتی رفت.
اما به به لطفت سخن در کام نمی ماند پس اجابت کن مرا به شیوه عاشقان درگهت.